26 Oct 2013

At the green garden of childhood

 در باغ سبز کودکی


در بازگشت ازسفری به باغ سبز کودکیم
سکوتی را می آورم به یاد
که بر خود کشید بار سخت جدا افتادگی را
 و هیچ نگفت، از آن همه در هم شکستکی

ساده بود ارتباط
تفاهم ممکن بود
و تداومش آسان

اما میان خاطرات گذشته و خواستگاه اکنون
لکنتی بود
فقط آشکار در ذهن
و بی نشان در زبان

باید به حال خود رها می کردم این دل گرفتگی را، در گوشه ای
در تاریک و روشن غروب، شاید
یا کنار دیوار های گاهگلی آن خانه
و یادرسنگینی خاطرۀ سطل آبی که آزمون کرده بود توان بازوان کودکی مرا
وقتی که این خانه را می ساختیم
تا در خانه ای نباشیم که زلزله خرابش کرده بود

اکنون این زمین آنقدر پر است از درخت های انار
که گویی هر گز بایر نبوده است

جای مادرم خالی است



می خواهم از رنگ سبز این همه برگ
و رنگ قرمز گل های انارکه پر می کنند فضای دیدن و بودن مرا
حر فی بر کاغذ بیاورم
اما نمی شود

آن ها
گوش به داستان بلندی دارند که بادی ملایم می خواند
از بلندی کوهسار
 از صدای ملایم چشمه ها
از مو سیقی دره ها
از عطر پونه زارها
از خواب چند رهگذر زیر صدای نازک برگ های درخت های گردو
در آفتاب داغ بعد از ظهر

می بینم جای نوشتن نیست

سرم را می گذارم روی شانۀ این احساس
و در کنار برگ ها و گل های انار
به داستان بلندی گوش می دهم که این باد ملایم
همیشه در تاریک و روشن غروب تابستان
برایم می خواند
برایم می خواند.


27 Sep 2013 (Tarabad May 2013) 



No comments:

Post a Comment